سمستر ۴ بودم که طالبان درب دانشگاه ها را به روی من و هزاران دختر دیگر بستن با آمدنشان وحشت عجیب و اضطراب شدیدی را آوردن و با این عمل غیر انسانی شان آرمان ها و آرزوهای هزاران دختر را به خاک یکسان کردن و امید را هم از زندگی و روان ما گرفتن. از وقتی دانشگاه ها بسته شده و حق تحصیل ما را از ما گرفتن افسردگی و اضطراب شدیدی دارم به صورتی که دست و پا هایم مدام لرزش دارد و تمام ناخن هایم را از شدت اضطراب می جوم کلا زندگی ام مختل شده چندین دفعه به فکر خودکشی شدم تا از این زندگی نکبت بار خلاص شوم آخر تا به کی این همه غم و رنج دلم می‌سوزد به تمام آن زحماتی که کشیدم آرزوهایم دود شد و به فنا رفت.

دیگر تحمل ندارم میخواهم زودتر بمیرم

Scroll to Top