من خیلی دختر پر تلاش و شادی بودم به رشته روانشناسی زیاد علاقه داشتم روز ها و شب ها رویای روانشناس شدنم را می دیدم تا اینکه با تلاش زیاد توانستم خانواده ام را راضی کنم که اجازه دهند وارد دانشگاه شوم و تحصیلم را ادامه دهم با تمام سختی ها ولی باشور و اشتیاق صبح زود از غوریان می آمدم هرات به دانشگاهم و عصر دوباره بر می گشتم غوریان .من تمام این سختی هارا با جان پذیرفتم و خوشحال بودم که یک روانشناس خوب می شوم و به مردم رنج دیده ام و خودم کمک می کنم اما بی خبر از اینکه همه اینها عمر کوتاهی دارد و روزگار سیاه منم شروع می شود.